رهی معیری – غزلیات
شماره 11
اشک و آه
نه اشکی، تا که ره بندد ز پیش، آن آتشین خو را
نه آهی، تا که از دنبال گیرد، دامن او را
اگر گویم به گل ماند جمال او، خطا باشد
که روی گل ندارد، رنگ و بوی آن گلِ رو را
نکو رویا، چو آن روی نکو، خود را نکو گردان
که خوی نیک بخشد، زیب دیگر روی نیکو را
مرا بود از جهان جمعیتی در کنج آسایش
پریشان کرد حالم، تا پریشان کرد گیسو را
به درمانم چه می کوشی و از دارو چه می گویی
که با درد تو، دل دشمن بود درمان و دارو را
به راه عشق، از پروانه ی مسکین نه ای کمتر
بده جان پیش بالایش، اگر دیدی رهی او را