فخرالدین عراقی- غزل شماره 67
نگارا، بی تو برگ جان که دارد؟
دل شاد و لب خندان که دارد؟
به امّید وصالت میدهم جان
وگرنه طاقت هجران که دارد؟
غم ار ندهد جگر بر خوان وصلت
دل درویش را مهمان که دارد؟
نیاید جز خیالت در دل من
بجز یوسف سر زندان که دارد؟
مرا با تو خوش آید خلد، ورنه
غم حور و سر رضوان که دارد؟
همه کس می کند دعوی عشقت
ولی با درد بی درمان که دارد؟
غمت هر لحظه جانی خواهد از من
چه انصاف است؟ چندین جان که دارد؟
مرا گویند: فردا روز وصل است
وگرنه طاقت هجران که دارد؟
نشان عشق میجویی، عراقی
ببین تا چشم خون افشان که دارد؟