در سر زلف تو مجنون دل فرزانه شود

صائب تبریزی- غزل شماره 3600

در سر زلف تو مجنون دل فرزانه شود

هرکه پیوست به این سلسله دیوانه شود

حسن را عشق ز آفات بلاگردانی است

شمع را دستِ حمایت پر پروانه شود

دل اطفال ز سنگ است گران تمکین تر

کس درین شهر به امید که دیوانه شود؟

غم روزی نبود مرغ گرفتار ترا

گره دام، اسیران ترا دانه شود

سالها شد دل صدچاک به خون می غلطد

به امیدی که سر زلف ترا شانه شود

گذرد سرسری از ملک سلیمان چون باد

سر هرکس ز خیال تو پریخانه شود

می پرد چشم دو عالم پی آن طرفه غزال

آشنا تا که به آن معنی بیگانه شود؟

نه چنان است تماشای صنم دامنگیر

که برون نالۀ ناقوس ز بتخانه شود

هست امید که از دور نیتفد هرگز

گِل پیمانه اگر سبحۀ صد دانه شود

پیش آن کس که ازین نشأه به تنگ آمده است

دم شمشیرِ شهادت لب پیمانه شود

بی نیازست ز افسون خوشامد دولت

این نه خوابی است که محتاج به افسانه شود

خالی از فکر چو گردید شود دل پر ذکر

تهی از می چو شد این شیشه پریخانه شود

برنخیزد به سبکدستی محشر از جای

هرکه زیر و زبر از جلوۀ مستانه شود

از غریبی دل ناقوس به فریاد آمد

صائب آن روز که بیرون ز صنمخانه شود

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها