صائب تبریزی- غزل شماره 3144
به دور خط ز شرم آن لعل جان پرور برون آمد
ز جذب طوطیان از بند نی، شکر برون آمد
ز خط عالم سیه شد در نظر آن خال موزون را
سرآید عمر موری را که بال و پر برون آمد
نگاهش تا ز مژگان تاخت بیرون سوخت عالم را
عجب آتش عنانی از صف محشر برون آمد
نه امروز از خرابات مغان مخمور می آیم
مکرر ساغرم لب تشنه از کوثر برون آمد
چو قسمت نیست، از اقبال کاری برنمی آید
ز ظلمت با دهان خشک اسکندر برون آمد
مگردان روی از بخت سیه گر بینشی داری
که اخگر شسته رو از زیر خاکستر برون آمد
ز فکر عاقبت دریای خون شد قطره ام صائب
که از بحر صدف می بایدم گوهر برون آمد