سهراب سپهری – مجموعه آوار آفتاب
شماره ۳۱
ای همه سیماها
در سرای ما زمزمه ای، در کوچه ی ما آوازی نیست
شب، گلدان پنجره ی ما را ربوده است
پرده ما ، در وحشت نوسان خشکیده است
اینجا، ای همه ی لب ها ! لبخندی ابهام جهان را پهنا می دهد
پرتو فانوس ما در نیمه ی راه، میان ما و شب هستی مرده است
ستون های مهتابی ما را پیچک اندیشه فرو بلعیده است
اینجا نقش گلیمی و آنجا نرده ای، ما را از آستانه ی ما به در برده است
ای همه هشیاران ! بر چه باغی در نگشودیم که عطر فریبی به تالار نهفته ی ما نریخت ؟
ای همه کودکی ها ! بر چه سبزه ای ندویویم که شبنم اندوهی بر ما نفشاند ؟
غبار آلوده ی راهی از فسانه به خورشیدیم
ای همه خستگان ! در کجا شهپر ما از سبکبالی پروانه نشان خواهد گرفت ؟
ستاره ی زهر از چاه افق برآمد
کنار نرده ی مهتابی ما، کودکی بر پرتگاه وزش ها می گرید
در چه دیاری آیا اشک ما در مرز دیگر مهتابی خواهد چکید؟
ای همه سیماها ! در خورشیدی دیگر، خورشیدی دیگر