گرچه می دانم که روزی بی نقاب آید برون

اقبال لاهوری

زبور عجم

شماره 89

گرچه می دانم که روزی بی نقاب آید برون

تا نپنداری که جان از پیچ و تاب آید برون

ضربتی باید که جان خفته برخیزد ز خاک

ناله کی بی زخمه از تار رباب آید برون

تاک خویش از گریه های نیمشب سیراب دار

کز درون او شعاع آفتاب آید برون

ذره ی بی مایه ای ترسم که ناپیدا شوی

پخته تر کن خویش را تا آفتاب آید برون

درگذر از خاک و خود را پیکر خاکی مگیر

چاک اگر در سینه ریزی ماهتاب آید برون

گر به روی تو حریم خویش را در بسته اند

سر به سنگ آستان زن لعل ناب آید برون

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest


0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها