اقبال لاهوری
زبور عجم
شماره 85
عاشق آن نیست که لب گرم فغانی دارد
عاشق آن است که بر کف دو جهانی دارد
عاشق آن است که تعمیر کند عالم خویش
در نسازد به جهانی که کرانی دارد
دل بیدار ندادند به دانای فرنگ
این قدر هست که چشم نگرانی دارد
عشق ناپید و خرد می گزدش صورت مار
گرچه در کاسه ی زر لعل روانی دارد
درد من گیر که در میکدها پیدا نیست
پیرمردی که می تند و جوانی دارد