اقبال لاهوری
زبور عجم
شماره 8
به صدای دردمندی به نوای دلپذیری
خم زندگی گشادم به جهان تشنه میری
تو به روی بینوایی در آن جهان گشادی
که هنوز آرزویش ندمیده در ضمیری
ز نگاه سرمه سایی به دل و جگر رسیدی
چه نگاه سرمه سایی دو نشانه زد به تیری
به نگاه نارسایم چه بهار جلوه دادی
که به باغ و راغ نالم چو تذرو نو صفیری
چه عجب اگر دو سلطان به ولایتی نگنجند
عجب اینکه می نگنجد به دو عالمی فقیری