اقبال لاهوری
زبور عجم
شماره 130
ای لاله ای چراغ کهستان و باغ و راغ
در من نگر که میدهم از زندگی سراغ
ما رنگ شوخ و بوی پریشیده نیستیم
ماییم آنچه می رود اندر دل و دماغ
مستی ز باده میرسد و از ایاغ نیست
هر چند باده را نتوان خورد بی ایاغ
داغی به سینه سوز که اندر شب وجود
خود را شناختن نتوان جز به این چراغ
ای موج شعله سینه به باد صبا گشای
شبنم مجو که میدهد از سوختن فراغ