نی عدم ما را پذیرد نی وجود

اقبال لاهوری

جاوید نامه

شماره 48

فریاد یکی از زورق نشینان قلزم خونین

نی عدم ما را پذیرد نی وجود

وای از بی مهری بود و نبود

تا گذشتیم از جهان شرق و غرب

بر در دوزخ شدیم از درد و کرب

یک شرر بر صادق و جعفر نزد

بر سر ما مشت خاکستر نزد

گفت دوزخ را خس و خاشاک به

شعله ی من زین دو کافر پاک به

آن سوی نه آسمان رفتیم ما

پیش مرگ ناگهان رفتیم ما

گفت جان سری ز اسرار من است

حفظ جان و هدم تن کار من است

جان زشتی گر چه نرزد با دو جو

ای که از من هدم جان خواهی برو

اینچنین کاری نمی آید ز مرگ

جان غداری نیاساید ز مرگ

ای هوای تند ای دریای خون

ای زمین ای آسمان نیلگون

ای نجوم ای ماهتاب ای آفتاب

ای قلم ای لوح محفوظ ای کتاب

ای بتان ابیض ای لردان غرب

ای جهانی در بغل بی حرب و ضرب

این جهان بی ابتدا بی انتهاست

بنده ی غدار را مولا کجاست؟

ناگهان آمد صدای هولناک

سینه ی صحرا و دریا چاک چاک

ربط اقلیم بدن از هم گسیخت

دم به دم که پاره بر که پاره ریخت

کوه ها مثل سحاب اندر مرور

انهدام عالمی بی بانگ صور

برق و تندر از تب و تاب درون

آشیان جستند اندر بحر خون

موجها پر شور و از خود رفته تر

غرق خون گردید آن کوه و کمر

آنچه بر پیدا و ناپیدا گذشت

خیل انجم دید و بی پروا گذشت

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها