اشعار افشین صالحی

 

شعر نخست:

کاش تو این‌جا بودی

خوب می ‌شدیم،

به‌هم سلام می‌ کردیم،

دوست می ‌داشتیم،

دست‌هایِ هم را می‌ گرفتیم

و به‌ هم چای تعارف می‌کردیم .

کاش تو این‌جا بودی

خوب می‌شدیم،

برای هم خوب می‌شدیم

و برای همه، خوب

آخر باهم که خوب باشیم

می‌خندیم

به روز لبخند می‌زنیم

و به شب،

لبخند می‌زنیم

اگر باهم خوب باشیم، همه چی خوب می‌شود

باران به وقت می‌آید،

نیمکت‌ پر می‌شود،

خیال خاطر جمع می‌شود

و دلِ سنگ، نرم

شاید هم کسی دور باشد

و خوب نباشد

بعد ما را ببیند بگوید ای‌جان

چه‌‌قدر این‌ها خوبند

بعد نزدیک‌تر بیاید

و با خوبِ خودش خوب شود .

کاش

تو این‌جا بودی

باهم خوب می‌شدیم .


شعر دوم:

آرامم !

دارم به‌خیالِ تو راه می‌روم

به‌ حالِ تو قدم می‌زنم ..

آرامم !

دارم برایِ تو چای می‌ریزم

کم رنگ و استکان باریک

پر رنگ و شکسته قلم

آرامم !

دارم برایِ تو خواب می‌بینم

خوابی خوب

خوابی خوش

خوابی پر از چشم‌هایِ قشنگِ تو !

صدایِ جانم گفتنِ تو و برایِ تو مردنِ ، من !

آرامم

به‌خوابی پر از خیلی دوستت دارم !

پر از کجا بودی ؟

پر از سلام ، دلم برایِ تو تنگ شده است

دارم برایِ تو خواب می‌بینم

آرامم !

کنارِ تو حرف می‌زنم

چای می‌ریزم

تنَ‌ت را بو می‌کنم و لبت را می‌بوسم

دستت را می‌گیرم و به‌سمتِ پاییز قدم می‌زنم و

دل به ‌دریا می‌زنم

و به تو سلام می‌کنم

سلام علاقه‌یِ خوبم

علاقه‌ جانِ من

من به خیالِ تو

آرامم

می‌دانی

من سال‌هاست به دوست داشتنِ تو آرامم


شعر سوم:

چه‌قدر خوب بود

تو، گُلِ من بودی

هر روز به تو آب می‌دادم !

علف چِرک هایِ تو را می شستم‌وُ

به بویِ تنت ،

مغرور می‌شدم

شب‌ها کنارِ لبت

رویا بو می‌کردم‌‌‌ و

روزها، حسادتِ دنیا را

چه‌قدر خوب بود

تو، گُلِ من بودی

برایِ تو یک گلدانِ کوچک زیبا می‌ساختم

با یک باغچه

و حوضی پر از انار

خوابت را

کنارِ پنجره آفتاب می‌دادم‌‌ و

برایِ صبحانه‌ات

هوایِ تازه شمال می‌خریدم

چه‌قدر خوب بود !

تو ، گُلِ من بودی


شعر چهارم:

سلام

من عاشقِ تو‌ام

عاشقِ تو علاقه‌ي خوبم

اين عاشقانه مبارکت باشه

اين روز به شادي ، به خير و خوشي

به دور از درد دوري و

زخم دورويي باشه

برايِ تو اين روز آسمان را آرزو دارم

به هر هوايي که دوست داري

زمين را

به هر رويِشي که آرزو داري

و برايِ خودم ، تو را آرزو مي‌کنم

مي‌دانم

حتما مي‌گويي عاشقانه که روز سرش نمي‌شود

سال نمي‌فهمد

تو که خوب مي‌داني

هر روز در همين سطرها

در همه ي خواب‌ها

و درخيال من جاري هستي

درسطرهايي که براي تو نامه مي‌نويسم

شعر مي‌خوانم

درخواب‌هايي که کنارِ تو مي‌خوابم

کنارِ من بيدار مي‌‌شوي

و درخيالي که

زنده‌ام

زنده‌گي مي‌کنم

و من

شايد که در سفرهاي تو باشم .

بي‌خيال ،

نگران نباش

گفتم اين روز بهانه‌اي باشد

برايِ دوباره سلام

دوباره دوستت دارم مدام

که شاد باشي

که نگرانِ من نباشي

گفتم

کسي پرسيد بگويي که گفت

که نوشت

که گفت و نوشت و خواند .

سلام

علاقه ي خوبم

علاقه جانِ من ، مي‌داني

من

عاشقِ تو‌ هستم .


شعر پنجم:

دلتنگی آدم را کال می‌کند،

پخته می‌کند

می‌رقصاند !

دلتنگی آدم را خسته می‌کند، می‌میراند

آدم می‌کند

خسته می‌کند، می‌کشد

می‌کشد با خودش به‌ هیچ‌جا می‌برد

به هیچ‌جا می‌رسد

پخته را کال و

خواب را خام می‌کند،

می‌کشد

دلتنگی راه را دور می‌کند.

راه را دور می‌کند و

رسیدن را

بعید می‌کند.

دشنام را دوست داشتن می‌کند و

قشنگ را

دشنام می‌کند

تاب را تاب می‌دهد، بی‌تاب می‌کند

آن‌‌قدر‌که سراغِ دلِ تنگَ‌ش می‌برد و

کار را،

خراب می‌کند

دلتنگی آدم را ضایع می‌کند

کم می‌کند

دست آدم را رو می‌کند

دلتنگی ،

آدم را عاشق می‌کند

دلتنگی کار را خراب می‌کند


شعر ششم:

تو را ببینم

می‌بوسم ،

نوازشت می‌کنم ،

برایِ تو خواب تعریف می‌کنم .

تو را ببینم،

بغل می‌کنم

تمامِ رویاهایم را می‌بینم

و به تمامِ آرزوهایم

می‌رسم .

تو را ببینم

خوب می‌شوم، آقا می‌شوم

به تو سلام می‌دهم

نماز می‌خوانم

و تو را شکر می‌کنم

تو را ببینم خیلی دوستت دارم !

آخ

تو را ببینم

چه‌قدر کار دارم !!!


واژگان کلیدی: اشعار افشین صالحی،نمونه شعر افشین صالحی،شاعر افشین صالحی،شعرهای افشین صالحی،شعری از افشین صالحی،یک شعر از افشین صالحی،شعر نو افشین صالحی.

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها