قصاب کاشانی – غزل شماره 225
ای شمع دلافروز به قربان تو گردم
ای آتش جانسوز به قربان تو گردم
از بسکه تو روز از شب و شب بهتری از روز
خواهم که شب و روز به قربان تو گردم
دیشب ز نگاهی مژهات زخم زد و دوخت
ای ناوک دلدوز به قربان تو گردم
از حرف کسان بیهده رنجیدهای از من
ای خوی بدآموز به قربان تو گردم
خوش تنگ کشیدی به بر آن خرمن گل را
ای جامه ی زردوز به قربان تو گردم
قصاب چو پروانه تو ای شوخ چو شمعی
ای شمع شبافروز به قربان تو گردم