کلیم همدانی- غزل شماره 547
ز خجلت، تا دل ما را شکسته
بود چون ساقیِ مینا شکسته
سزاوار جفایت هیچ کس نیست
به راهت خار، قدر پا شکسته
ز دستت باده، ساقی، مومیایی است
پر از می کن اگر مینا شکسته
شکست توبه فیروزىّ و فتح است
کزو شد لشکر غمها شکسته
شکسته خاطری يك سوی و دارم
تنی چون نامه سر تا پا شکسته
دل زارم به سان توبۀ می
نرست از دست مردم، ناشکسته
رواج قمریان از نالۀ من
چو قدر سرو ازان بالا شکسته
نمازم را درستی نیست، هر چند
ز بار سجده هفت اعضا شکسته
کلیم اصلاح دل تا چند، گو باش
درست از دیگران، از ما شکسته