کلیم همدانی- غزل شماره 453
گه گهر، گه شرر از دیدۀ تر یافته ام
من هم از برق و هم از ابر نظر یافته ام
تا که از پای فتادم، ز همه در پیشم
پا به راه تو اگر باخته، پر یافته ام
پیش پا را نتواند ز سیه روزی دید
در کف هر که چراغی ز هنر یافته ام
بر سرم گل شود از سوز درون خاکستر
می توان یافت که از شمع، نظر یافته ام
گر عسس کرد رها، محتسبم می گیرد
تا ز کیفیّت چشم تو خبر یافته ام
در بیابان طلب، از اثر گرمروی
صدف آبله را پر ز شرر یافته ام
در مصافی که سرم را سپر از تسلیم است
گر سکندر طرفم گشته، ظفر یافته ام
فقر را بس که قناعت به نظر شیرین کرد
دستم ار تنگ بود، تَنگ شکر یافته ام
راز هر سینه ببینم چو می از شیشه کلیم
از در میکده تا کحلِ بصر یافته ام