وحشی بافقی- غزل شماره 333
تغافلها زد اما شد نگاهی عذر خواهِ من
که صد ره گشت بر گردِ سرِ چشمش نگاه من
مرا چشم تو افکند از نظر امّا نمیپرسی
که جاسوسِ نگاه او چه میخواهد ز راه من؟
برای حرمتّ خاکّ درت این چشم میدارم
که گرد آلوده هر پایی نگردد سجده گاه من
به کِشت دیگران چون باری ای ابر حیا خواهم
که گاهی قطرهای ضایع شود هم بر گیاه من
رقیبا پر دلیری بر سر آن کوی و میترسم
که تیغی در غلافست این طرف یعنی که آه من
کمانِ شوق پر زور است و تیر انداز دیوانه
خدنگی گر نشیند بر کسی نبود گناه من
خطر بسیار دارد مدّعی خود نیز میداند
اگر وحشی نیندیشد ز خشمِ پادشاه من