قاآنی شیرازی – قطعه شماره 130
ملک زاده فخری مرا فخر این بس
که گرد رخم ز آبی رحمت بشستی
تو آن نخل جودی که در باغ شوکت
ز سرچشمه ی فضل و دانش برستی
به فر و جلالت نهم آسمانی
به تدبیر و اندیشه عقل نخستی
سبق از تو گیرند در فضل و دانش
ابونصر عُتبی ابوالفتح بُستی
نمودی رخ و رستم از تیره روزی
گشودی کف و جستم از تنگدستی
ولی ظلم ها کردی از جود بر من
گرت نیست باور شمارم بچستی
که از تیغ همت زبانم بریدی
که از بند بخشش دو پایم ببستی
به ذاتی کزو هست ها نیست گردد
بدانسان کزو نیست ها یافت هستی
که چون سیم و زر تا مرا راندی از خود
چو دریا و کان خاطرم را بخستی
ولی مشکلی شکوه مانند دارم
که گر حل نمودی از آن بند جستی
درستی همی خیزد از مومیایی
تو ای مومیایی مرا چون شکستی
گرفتم که من مست لطف تو بودم
چرا عیب بر من گرفتی که مستی