شعری از بهاره رضایی

 

چیزی در طبقاتِ این ایوان  نمی بینم

چیزی که بیاید

و تب کنم .

من از عمودِ همین منطقه

به سمت تازه ترین ارتفاع کشیده شدم

و خوب می دانم که

تب

نشانه ی آگاهی ا ست.

می آیی

ونَفَسم از آمدنت بند می آید.

سرم را روی سینه ی تو می گذارم ،

مرکزِ آمد و رفتِ ماهی های کوچک را ردیابی می کنم ،

ماهی هایی از مناطق مختلف

که بطنِ کوچکم را

به دهلیزهای تو مربوط می کند.

به دهلیزهای شاد و جوانت.

دریاچه های زیادی در جریان است؛

این جا مرکز تفکرِ یک بودای کوچک است

که می خواست

فرهنگ مدیترانه ای داشته باشد

و درباره ی فولکلور شرقی، تحقیق کند

و انسانش مُدام آرزو باشد.

مرکزِ بوم قلبم را کشف کردی

و روی سُرخرگ های آن نقاشی می کشی.

خوش می خوابانم ،

ماهی های

قرمز

سبز

آبیِ رگ های تو ،

صدای جان دادن می آید

و من

هنوز در گیرِ قایق سواری

در آب های سبزِ تنش هستم


واژگان کلیدی: اشعار بهاره رضایی،شاعر بهاره رضایی،نمونه شعر بهاره رضایی،شعرهای بهاره رضایی،شعری از بهاره رضایی،یک شعر از بهاره رضایی،شعر نو بهاره رضایی

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها