بیدل دهلوی- غزل شماره 935
اتّفاق است آنکه هر دشوار را آسان نمود
ورنه از تدبیرِ یک ناخن گره نتْوان گشود
گر به شهرت مایلی با بی نشانی ساز کن
دهر نتْواند نمودن آنچه عنقا وانمود
آرزو از نفیِ ما اثبات یار ایجاد کرد
هرچه از آثار مجنون کاست بر لیلی فزود
صافیِ دل تهمتآلود کَلَف شد از حسد
رنگِ آب از سیلی امواج میگردد کبود
حیفِ طبعی کز وبالِ کبر و کین آگاه نیست
خاک ریزید از مزاری چند در چشم حسود
راحتِ این بزم بر ترکِ طمع موقوف بود
دستها بر هم نهادیم از طلب، مژگان غنود
حسنِ یکتا بیدل از تمثال دارد انفعال
جای زنگارت همین آیینه میباید زدود