بیدل دهلوی- غزل شماره 1386
شوق تا گردد دوبالا خویش را احول کنید
نیم رخ کم حیرت است آیینه مستقبل کنید
آگهی از اطلسِ گردون چه خواهد یافتن؟
خواب ما هم بیقماشی نیست گر مخمل کنید
با بد و نیک جهان زین بیش نتوان شد طرف
یک عرقوار از حیا آیینهها را حل کنید
آشنای وحدت از تشویشِ کثرت ایمن است
دردسر کمتر مفصّل را اگر مجمل کنید
سعی دنیا هر قدر کوتاه، همّتها رساست
پا اگر نتوان شکستن دستِ قدرت شل کنید
گر دماغِ آرزو خارد هوای افسری
هم به سرچنگی سر بیمغز خود را کل کنید
نیست جز بیحاصلی عرض مثال ما و من
دست بر هم سودن است آیینه گر صیقل کنید
گرد دل گردیدنی سیر کمال این است و بس
بر دو عالم خط کشید این صفحه گر جدول کنید
زاهدان سعی عمل رفع صداعِ وهم نیست
سدره و طوبی به هم سایید تا صندل کنید
نفی در تکرارِ نفی اثبات پیدا میکند
لفظ هستی مستی یی دارد اگر مهمل کنید
صد نگه از یک مژه بستن تغافل میشود
با هوسها آنچه آخر کردنست اوّل کنید
بحر از ایجاد حباب آیینهدارِ وهمِ کیست
بیدل ما مشکلی در پیش دارد حل کنید