نوگلی بر جویباری رسته بود
صد هزارش عاشق دلخسته بود
بس که از عشّاق خود خون ریخته
رنگ رخسارش به خون آمیخته
در کنارش بلبلان بیشمار
داده از کف در غمِ هجرش قرار
در میانشان بلبلی خاموش بود
در ضمیرش عشق گل در جوش بود
شعله ی عشقش زبان را سوخته
در غم گل خاموشی آموخته
آفتاب بخت و اقبالش دمید
صبح ، وقت خنده ی گل دررسید
دید در آغوش گل شبنم در است
روی گل از بوسه ی شبنم تر است
کرد فریاد و گریبان چاک زد
خاک بر فرق و جبین بر خاک زد
گل چو شبنم بوسه زد، پس درگرفت
مهر خاموشی ز بلبل برگرفت
ناله میزد بلبل و گل میشکفت
در شکفتن رو به بلبل کرد و گفت
عشق، ظاهر میشود آنجا که یار
رو بگرداند ز عاشق برکنار
واژگان کلیدی:اشعار،نمونه شعر،شاعر،شعرهای،شعری از،یک شعر از،محسن هشترودي،پروفسور ،دکتر