فاتح شدم خود را به ثبت رساندم

فروغ فرخزاد – مجموعه ی تولدی دیگر

شماره 28

ای مرز پرگهر…

فاتح شدم خود را به ثبت رساندم

خود را به نامی در یک شناسنامه مزین کردم

و هستیم به یک شماره مشخص شد

پس زنده باد 678 صادره از بخش 5 ساکن تهران

دیگر خیالم از همه سو راحت است

آغوش مهربان مام وطن

پستانک سوابق پر افتخار تاریخی

لالایی تمدن و فرهنگ

و جق و جق جقجقه ی قانون

آه

دیگر خیالم از همه سو راحتست

از فرط شادمانی

رفتم کنار پنجره با اشتیاق ششصد و هفتاد و هشت بار هوا را

که از غبار پهن

و بوی خاکروبه و ادرار، منقبض شده بود

درون سینه فرو دادم

و زیر ششصد و هفتاد و هشت قبض بدهکاری

و روی ششصد و هفتاد و هشت تقاضای کار نوشتم : فروغ فرخزاد

در سرزمین شعر و گل و بلبل

موهبتیست زیستن، آن هم

وقتی که واقعیت موجود بودن تو پس از سال های سال پذیرفته می شود

جایی که من

با اولین نگاه رسمیم از لای پرده، ششصد و هفتاد و هشت شاعر را می بینم

که حقه بازها همه در هیات غریب گدایان

در لای خاکروبه به دنبال وزن و قافیه می گردند

و از صدای اولین قدم رسمیم

یکباره از میان لجنزارهای تیره، ششصد و هفتاد و هشت بلبل مرموز

که از سر تفنن

خود را به شکل ششصد و هفتاد و هشت کلاغ سیاه پیر درآورده اند

با تنبلی به سوی حاشیه روز می پرند

و اولین نفس زدن رسمیم

آغشته می شود به بوی ششصد و هفتاد و هشت شاخه گل سرخ

محصول کارخانجات عظیم پلاسکو

موهبتیست زیستن، آری

در زادگاه شیخ ابودلقک کمانچه کش فوری

و شیخ  ای دل ای دل تنبک تبار تنبوری

شهر ستارگان گران  وزن ساق و باسن و پستان و پشت جلد و هنر

گهواره ی مولفان فلسفه ی ” ای بابا به من چه ولش کن ”

مهد مسابقات المپیک هوش – وای

جایی که دست به هر دستگاه نقلی تصویر و صوت می زنی

از آن

بوق نبوغ نابغه ای تازه سال می آید

وقتی که در کلاس اکابر حضور می یابند

هر یک به روی سینه، ششصد و هفتاد و هشت کباب پز برقی

و بر دو دست، ششصد و هفتاد و هشت ساعت ناوزر ردیف کرده و می دانند

که ناتوانی از خواص تهی کیسه بودنست، نه نادانی

فاتح شدم بله فاتح شدم

اکنون به شادمانی این فتح

در پای آینه با افتخار، ششصد و هفتاد و هشت شمع نسیه می افروزم

و می پرم به روی طاقچه تا با اجازه چند کلام

درباره ی فواید قانونی حیات به عرض حضورتان برسانم

و اولین کلنگ ساختمان رفیع زندگیم را

همراه با طنین کف زدنی پر شور

بر فرق فرق خویش بکوبم

من زنده ام، بله مانند زنده رود که یک روز زنده بود

و از تمام آنچه که در انحصار مردم زنده است بهره خواهم برد

من می توانم از فردا

در کوچه های شهر که سرشار از مواهب ملیست

و در میان سایه های سبکبار تیرهای تلگراف

گردش کنان قدم بردارم

و با غرور، ششصد و هفتاد و هشت بار

به دیوار مستراح های عمومی بنویسم

” خط نوشتم که خر کند خنده ”

من می توانم از فردا

همچون وطن پرست غیوری

سهمی از ایده آل عظیمی که اجتماع

هر چارشنبه بعد از ظهر، آن را

با اشتیاق و دلهره دنبال می کند

در قلب و مغز خویش داشته باشم

سهمی از آن هزار هوس پرور هزار ریالی

که می توان به مصرف یخچال و مبل و پرده رساندش

یا آنکه در ازای ششصد و هفتاد و هشت رای طبیعی

آن را شبی به ششصد و هفتاد و هشت مرد وطن بخشید

من می توانم از فردا

در پستوی مغازه خاچیک

بعد از فرو کشیدن چندین نفس، ز چند گرم جنس دست اول خالص

و صرف چند بادیه پپسی کولای ناخالص

و پخش چند یاحق و یاهو و وغ وغ و هوهو

رسما به مجمع فضلای فکور و فضله های فاضل روشنفکر

و پیران مکتب داخ داخ تاراخ تاراخ بپیوندم

و طرح اولین رمان بزرگم را

که در حوالی سنه ی یکهزار و ششصد و هفتاد و هشت شمسی تبریزی

رسما به زیر دستگاه تهیدست چاپ خواهد رفت

بر هر دو پشت ششصد و هفتاد و هشت پاکت

اشنوی اصل ویژه بریزم

من می توانم از فردا

با اعتماد کامل

خود رابرای ششصد و هفتاد و هشت دوره

به یک دستگاه مسند مخمل پوش

در مجلس تجمع و تامین آتیه

یا مجلس سپاس و ثنا میهمان کنم

زیرا که من تمام مندرجات مجله هنر و دانش و تملق و کرنش را می خوانم

و شیوه درست نوشتن را می دانم

من در میان توده ی سازنده ای قدم به عرصه هستی نهاده ام

که گرچه نان ندارد اما به جای آن

میدان دید و باز و وسیعی دارد

که مرزهای فعلی جغرافیاییش

از جانب شمال به میدان پر طراوت و سبز تیر

و از جنوب به میدان باستانی اعدام

و در مناطق پر ازدحام به میدان توپخانه رسیده ست

و در پناه آسمان درخشان و امن امنیتش

از صبح تا غروب ششصد و هفتاد و هشت قوی قوی هیکل گچی

به اتفاق ششصد و هفتاد و هشت فرشته

آن هم فرشته ی از خاک وگل سرشته

به تبلیغ طرح های سکون و سکوت مشغولند

فاتح شدم بله فاتح شدم

پس زنده باد 678 صادره از بخش 5 ساکن تهران

که در پناه پشتکار و اراده

به آن چنان مقام رفیعی رسیده است که در چارچوب پنجره ای

در ارتفاع ششصد و هفتاد و هشت متری سطح زمین قرار گرفته است

و افتخار این را دارد

که می تواند از همین دریچه نه از راه پلکان، خود را

دیوانه وار به دامان مهربان مام وطن سرنگون کند

و آخرین وصیتش اینست

که در ازای ششصد و هفتاد و هشت سکه

حضرت استاد آبراهام صهبا مرثیه ای به قافیه کشک در رثای حیاتش رقم زند

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها