چه جرم رفت که بازم ز در به راه کنی
جفا حواله مهجور بی گناه کنی
سر منست و سر کویت ار به تیغ زنی
دل منست و غم عشقت ار تباه کنی
تو راست مملکت دلبری به زیر نگین
به بی نوا سزد ار گه گهی نگاه کنی
به هر رهی که روم بی تو بدرهم خوانند
چه باشد ار نظری با رهی به راه کنی
گدای کوی تو گردد نواله خواه چو من
گر التفات گدایی به پادشاه کنی
روند از خود اوفتند ز آسمان به زمین
به عشوه ار نظری سوی مهر و ماه کنی
چو شمس در حرم قرب ره بری زاهد
گر آستان در دوست سجده گاه کنی