شکنی شیشه مردم گرو از من گیری
همه شب عهد کنی روز شکستن گیری
شیری و شیرشکن کینه ز خرگوش مکش
قادری که شکنی شیر و تهمتن گیری
ای سلیمان که به فرمانت بود دیو و پری
بی گنه مور چرا بر سر خرمن گیری
ننگری هیچ غنی را و یکی عوری را
خوش گریبان کشی و گوشه دامن گیری
هین مترس ای دل از آن جور که مأمن آن جاست
ای دل ار عاقلی آرام به مأمن گیری
ترک یک قطره کنی ماهی دریا باشی
ترک یک چند کنی ملکت مخزن گیری
دور از آبی تو چو روغن چو همه او نشوی
چون شدی او پس از آن آب ز روغن گیری
ننگ مردانی اگر او به جفا نیزه کشد
به سر او نروی و پی جوشن گیری
شمس تبریز بجو فارغ ازین و آن شو
تا بیابی چو حسن خلق تو احسن گیری