ترکی سحری ما را می خواند به مهمانی

ترکی سحری ما را می خواند به مهمانی

گفتم که چه سر داری ما را به چه می خوانی

قهقه زد و گفتا ای عاشق لره یازق در

گفتم مله ملمم حالی من وسن خانی

گفتا که بیا با ما این صومعه بر هم زن

در مجلس مستان آی ای دوست به مهمانی

ای خواجه چه در رفتم می دیدم و میخانه

گفتم من ازین معنی شاباش مسلمانی

ترکی قدحی بر کف زانو زده گفتا ای

گفتم که چه چیز است این گفتا می روحانی

من نیز دودل گشتم چون جای عجب دیدم

گفتم که خورم یا نی گفتا که تو می دانی

القصه شدم یکدل جامی دو سه واخوردم

در خود اثری دیدم زان جرعه ربانی

هر چیز که می جستم فی الحال عیانم شد

صد کشف بیانم شد از خاطر حقانی

بگذشتم ازین عالم در روح وطن کردم

بر من همه روشن شد پیدایی و پنهانی

در رفتم و بر رفتم وز خویش بدر رفتم

چون جان بقا دیدم از خویش شدم فانی

شمس الحق تبریزی هیهات که دریابد

وین رمز که می گویی وین قصه که می خوانی

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها