مادرم بخت بد است و پدرم جود و کرم

مادرم بخت بد است و پدرم جود و کرم

فرح ابن الفرح ابن الفرح ابن الفرحم

هین که بکلربک شادی به سعادت برسید

پر شد این شهر و بیابان سپه و طبل و علم

گر به گرگی برسم یوسف مه روی شود

در چهی گر بروم گردد چه باغ ارم

آنک باشد ز بخیلی دل او آهن و سنگ

خاتم وقت شود پیش من از جود و کرم

خاک چون در کف من زر شود و نقره خام

چون مرا راه زند فتنه گر زر و درم

صنمی دارم گر بوی خوشش فاش شود

جان پذیرد ز خوشی گر بود از سنگ صنم

مرد غم در فرحش که جبر الله عزاک

آن چنان تیغ چگونه نزند گردن غم

بستاند به ستم او دل هر کی خواهد

عدل‌ها جمله غلامان چنین ظلم و ستم

آن چه خال است بر آن رخ که اگر جلوه کند

زود بیگانه شود در هوسش خال زعم

گفتم ار بس کنم و قصه فروداشت کنم

تو تمامش کنی و شرح کنی گفت نعم

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها