طبیب اصفهانی – غزل شماره 103
در دل اگر باشدم غیر وصال تو کام
هجر تو بر من حلال وصل تو بر من حرام
مرغ دلم اوفتاد از غم عشقت به بند
آب نداند چه و دانه نداند کدام
قلبم اگر رای توست سرفکنم خود ز تیغ
صیدم اگر کام توست پای نهم خود به دام
جان و دلش آورم تحفه و باشم خجل
قاصد فرخنده چون از توام آرد پیام
چون تو درآیی به حرف طوطی خوش لهجه کیست
چون تو گزاری سخن مرغ سخنگو کدام
چون نکنی بسملم ای که کشی بی دریغ
فی المثل افتد تو را صید حرم گر به دام
در سر پرشور من در دل رنجور من
عشق تو دارد محل شوق تو دارد مقام
گشته طبیب حزین از می عشق تو مست
جام الستش پر است تا که گرفتست جام