آمد بهار و خلق به گلزار می روند

صائب تبریزی- غزل شماره 4230

آمد بهار و خلق به گلزار می روند

دیوانگان به دامن کهسار می روند

گلها که دوش رو ننمودندی از حجاب

امروز دسته دسته به بازار می روند

دریاب فیض صحبت روحانیان که زود

چون بوی گل ز کیسۀ گلزار می روند

از قید دود، زود برون می جهد شرار

روشندلان به عالم انوار می روند

آنان که تکیه گاه خود از خار کرده اند

چون گل جبین گشاده ز گلزار می روند

آنها که می شدند به شبگیر سوی کار

پیش از سحر ز بوی گل از کار می روند

دلبستگی به تار ندارند نغمه ها

از بهر مصلحت به رگ تار می روند

بیدار شو که راه فنا را سبکروان

شبنم صفت به دیدۀ بیدار می روند

خامُش نشین که مغز به تاراج دادگان

یکسر چو خامه بر سر گفتار می روند

آنها که دل به عقدۀ گوهر نبسته اند

چون موج ازین محیط سبکبار می روند

آیینه خاطران گهی از بیم چشم زخم

دانسته زیر پردۀ زنگار می روند

از آه عندلیب محابا نمی کنند

این غنچه ها که در بغل خار می روند

چون بال شوق هست ز افتادگی چه باک؟

مرغان دلیر بر سر دیوار می روند

آنها که برده اند به گلزار عشق بوی

صائب ز گفتگوی تو از کار می روند

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها