صائب تبریزی- غزل شماره 4104
انگور ما رسید و به خم رفت و باده شد
شکر خدا که عقدۀ مشکل گشاده شد
قدر سخن بجا چو بود بیش می شود
نازل شود بهای نگین چون پیاده شد
فرش است نور زنده دلی در سرای من
تا لوح من چو آینه از نقش ساده شد
دامن شود بر آتش یعقوب پیرهن
از نامه شوق من به عزیزان زیاده شد
از چار پای جسم فرودآ که شد سوار
عیسی به دوش چرخ، چو زین خر پیاده شد
ابروی یار تن به کشیدن نمی دهد
وریه کمان چرخ ز آهم کباده شد
صائب به نفس دون بود آزادگی گران
بی اعتبار گشت چو سگ بی قلاده شد