صائب تبریزی- غزل شماره 3716
کجا به حال مرا چاره ساز می آرد؟
ز خویش هرکه مرا برده، باز می آرد
اگر نه عشقِ حقیقی درین جهان باشد
که روی من به جهان مجاز می آرد؟
به مهرۀ دل مومین من چه خواهد کرد
رخی که آینه را در گداز می آرد
به حمله کوه گران را سبک رکاب کند
غمی که بر سر من ترکتاز می آرد
اگر نه پردۀ چشم جهان شود حیرت
که تاب جلوۀ آن سرو ناز می آرد؟
چنان که ناز ترا دور می کند از من
مرا به سوی تو عجز و نیاز می آرد
مده ز دست حیا را که صید عالم را
به چشمِ دوخته این شاهباز می آرد
حضورِ قلب بوَد شرط در ادای نماز
حضورِ خلق ترا در نماز می آرد
کند ز کعبه دلالت به دیر حاجی را
مرا ز فکر تو هرکس که باز می آرد
ازان به چشم ره گریه بسته ام صائب
که جای اشک گهرهای راز می آرد