بی طلب در نظر ‌نیاید یار

خواجوی کرمانی – مسمط شماره 6

بی طلب در نظر ‌نیاید یار

بی طرب برگ گل نماید خار

هست مقصود ما ازین گفتار

طلب ای عاشقان خوش رفتار

طرب ای نیکوان شیرین کار

 

بی نواییم و از نوا فارغ

دردمندیم و از دوا فارغ

تا به کی خسته و ز شفا فارغ

در جهان شاهدی و ما فارغ

در قدح جرعه ای و ما هشیار

 

یار ما دوست روی دشمن خوست

سرو ما گلعذار سوسن بوست

چون مراد دل از جهان همه اوست

زین سپس دست ما و دامن دوست

بعد ازین گوش ما و حلقه ی یار

 

ما که در کیش یار قربانیم

بری از جسم و فارغ از جانیم

چون درین خاکدان به زندانیم

خیز تا ز آب دیده بنشانم

گرد این خاک توده ی غدّار

 

یک نفس گر خلاف نفس کنیم

چون ملک شور در فلک فکنیم

از عدم دم زنیم و دم نزنیم

ترکتازی کنیم و بر شکنیم

نفس زنگی مزاج را بازار

 

بلبلان مطربان بستانند

مطربان بلبلان مستانند

بمی آنها که می پرستانند

گر تو را از تو پاک بستانند

دولت آن دولتست و کار آن کار

 

خیز خواجو به عزم عالم جان

رخش همّت برون جهان ز جهان

چون نهادی قدم درین میدان

پای بر جای باش و سر گردان

چون سکون و تحرّک پرگار

 

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها