اقبال لاهوری
زبور عجم
شماره 82
شراب میکده ی من نه یادگار جم است
فشرده ی جگر من به شیشه ی عجم است
چو موج می تپد آدم به جستجوی وجود
هنوز تا به کمر در میانه ی عدم است
بیا که مثل خلیل این طلسم درشکنیم
که جز تو هر چه درین دیر دیده ام صنم است
اگر به سینه ی این کائنات در نروی
نگاه را به تماشا گذاشتن ستم است
غلط خرامی ما نیز لذتی دارد
خوشم که منزل ما دور و راه خم به خم است
تغافلی که مرا رخصت تماشا داد
تغافل است و به از التفات دم به دم است
مرا اگر چه به بتخانه پرورش دادند
چکید از لب من آنچه در دل حرم است