اقبال لاهوری
جاوید نامه
شماره 44
فلک زحل – ارواح رذیله که با ملک و ملت غداری کرده و دوزخ ایشان را قبول نکرده
پیر رومی آن امام راستان
آشنای هر مقام راستان
گفت ای گردون نورد سخت کوش
دیده ای آن عالم زنار پوش؟
آنچه بر گرد کمر پیچیده است
از دم استاره ای دزدیده است
از گران سیری خرام او سکون
هر نکو از حکم او زشت و زبون
پیکر او گر چه از آب و گل است
بر زمینش پا نهادن مشکل است
صد هزار افرشته ی تندر به دست
قهر حق را قاسم از روز الست
دره پیهم می زند سیاره را
از مدارش برکند سیاره را
عالمی مطرود و مردود سپهر
صبح او مانند شام از بخل مهر
منزل ارواح بی یوم النشور
دوزخ از احراقشان آمد نفور
اندرون او دو طاغوت کهن
روح قومی کشته از بهر دو تن
جعفر از بنگال و صادق از دکن
ننگ آدم ننگ دین ننگ وطن
ناقبول و ناامید و نامراد
ملتی از کارشان اندر فساد
ملتی کو بند هر ملت گشاد
ملک و دینش از مقام خود فتاد
می ندانی خطه ی هندوستان
آن عزیز خاطر صاحبدلان
خطه ای هر جلوه اش گیتی فروز
در میان خاک و خون غلتد هنوز
در گلش تخم غلامی را که کشت؟
این همه کردار آن ارواح زشت
در فضای نیلگون یک دم بایست
تا مکافات عمل بینی که چیست