اشعار قاسم صرافان
اشعار قاسم صرافان
شعر نخست :
روز اول بیهوا قلب مرا دزدید و رفت
روز دوم آمد و اسم مرا پرسید و رفت
روز سوم آخ ! خالی هم کنار لب گذاشت
دانه ی دیوانگی را در دلم پاشید و رفت
روز چارم دانه اش گل داد و او با زیرکی
آن غزل را از لبم نه ، از نگاهم چید و رفت
با لباس قهوه ای آن روز فالم را گرفت
خویش را در چشم های بی قرارم دید و رفت
فیل را هم این بلا از پا میاندازد خدا
هی لب فنجان خود را پیش من بوسید و رفت
او که طرز خنده اش خانه خرابم کرده بود
با تبسم حال اهل خانه را پرسید و رفت
تا بچرخانم دلش را نذرها کردم ولی
جای دل، از بخت بد، دلبر خودش چرخید و رفت
زیر باران راه رفتن، گفت میچسبد چقدر
با همین حالش به من حال دعا بخشید و رفت
استجابت شد ، چه بارانی گرفت آن شب ولی
بی من او بارانیش را پا شد و پوشید و رفت
روز آخر بی دعا بی ابر هم باران گرفت
دید اشکم را، نمیدانم چرا خندید و رفت
شعر دوم :
مهربانی ، چشم بارانی چه می آید به تو
عاشقی ، این حس روحانی چه می آید به تو
آن نگاه زیر چشمی با وقارت می کند
این تبسم های پنهانی چه می آید به تو
حرکت آن خال مشکی با تکان های لبت
تا که شفع و وتر می خوانی چه می آید به تو
موی مجنون ، ریش درویشی چه می آید به من
ناز لیلا ، اخم سلطانی چه می آید به تو
اخم کن ! آخر نمی دانی که وقتی ابرویت
چین می اندازد به پیشانی چه می آید به تو
بی قرار رفتنی، موجی بزن دریای من
گر چه آرامی ، پریشانی چه می آید به تو
قیصرِ رومی – حجازی ! آن عبور با شکوه
با سواران خراسانی چه می آید به تو
خال تو آن نقطه ی پایان دفترهای ماست
خال در این بیت پایانی چه می آید به تو
شعر سوم :
یا مرا دعوت نکن یا سور و ساتی هم بیاور
نازنین! چایی که میریزی نباتی هم بیاور
محشری بانو! نیستان لبت را وقف ما کن
روز محشر باقیات الصالحاتی هم بیاور
مستحقم، ای هوای باغ گیسویت شرابی !
آمدی از باغ انگورت زکاتی هم بیاور
دختر خانی ولی خانم ! مگر ما دل نداریم
گاهگاهی کوزه آبی از قناتی هم بیاور
اینقدر با بچه شهری ها نکن شیرین زبانی
یا اقلا اسم فرهاد دهاتی هم بیاور
ظهر از مکتب بیا از کوچه ما هم گذر کن
از گلستان، گل برای بی سواتی هم بیاور
روی نذریها بکش با دارچین قلبی شکسته
لطف کن یک بار تا درب حیاطی هم بیاور
پشت سقاخانهام چشم انتظار استجابت
از زیارت آمدی آب فراتی هم بیاور
شعر چهارم :
قطارِ خطّ لبت راهی سمرقند است
بلیت یک سره از اصفهان بگو چند است؟
عجب گلی زده ای باز گوشه ی مویت
تو ای همیشه برنده ! شماره ات چند است؟
به توپ گرد دلم باز دست رد نزنی
مگر ” نود ” تو ندیدی عزیز من ” هَند ” است
همین که می زنی اَش مثل بید می لرزم
کلید کُنتر برق است یا که لبخند است؟
نگاه مست تو تبلیغ آب انگور است
لبت نشان تجاری شرکت قند است
بِ … بِ … ببین که زبانم دوباره بند آمد
زی… زی… زی… زیرِسر برق آن گلوبند است
نشسته نرمیِ شالی به روی شانه ی تو
شبیه برف سفیدی که بر دماوند است
دوباره شاعر جغرافی ات شدم، آخر
گلی جوانی و تاریخ از تو شرمنده است
چرا اهالی این شهر عاشقت نشوند
چنین که عطر تو در کوچهها پراکنده است
به چشمهای تو فرهادها نمیآیند
نگاه تو پی یک صید آبرومند است
هزار “قیصر” و “قاسم” فدای چشمانت
بِکُش! حلال! مگر خون بهای ما چند است؟
نگاه خسته ی عاشق کبوتر جَلدی است
اگر چه میپرد اما همیشه پابند است
نسیم، عطر تو را صبح با خودش آورد
و گفت: روزی عشاق با خداوند است
رسیدی و غزلم را دوباره دود گرفت
نترس ، آه کسی نیست ، دود اسفند است
شعر پنجم :
گوشه ی ابرو که با چشمت تبانی میکند
این دل خاموش را آتش فشانی میکند
عاشقت نصف جهان هستند، اما آخرش
لهجه ات آن نصفه را هم اصفهانی میکند
چای را بی پولکی خوردن صفا دارد، اگر
حبه قندی مثل تو شیرین زبانی میکند
گاه می خواهد قلم در شعر تصویرت کند
عفو کن او را اگر گاهی جوانی میکند
روی زردی دارم اما کس نمیداند درست
آنچه با من عطر شالی ارغوانی میکند
عاشق چشمت شدم، فرقی ندارد بعد از این
مهربانی میکند، نامهربانی میکند
ماه من! شعرم زمینی بود اما آخرش
عشق تو یک روز ما را آسمانی میکند
شعر ششم :
مثل باغی سبز در یک روز بارانی قشنگی
مثل دریایی چه آرام و چه توفانی قشنگی
خنده های زیر لب، یا آن نگاه زیر چشمی
شاید اصلا با همین حرکات پنهانی قشنگی
این پلنگ بی قرارت را به کرنش میکشانی
ماه مغرورم! خودت هم خوب میدانی قشنگی
تا که نزدیکت میآیم در همان حال مشوش
که میان رفتن و ماندن پریشانی ـ قشنگی
روسری را طرح لبنانی ببندی یا نبندی
زلف بر صورت بیفشانی، نیفشانی قشنگی
مینشینی دامن گلدار را میگسترانی
عین جامی نقره روی فرش کرمانی قشنگی
نه ! فرشته نیستی، از گرمیت میسوزد آدم
پارهای از آتشی، با اینکه شیطانی، قشنگی
دین من هر چند در دنیای چشمانت فنا شد
لااقل بر زهد بیرنگم تو پایانی قشنگی
اشعار سنتی – ادبستان شعر پارسی
اشعار قاسم صرافان
واژگان کلیدی : اشعار نمونه شعر شاعر شعرهای شعری از یک شعر از غزل غزلیات غزل های غزلی از.
درود بر شعرا ، خاصه حاج قاسم صرافیان شاعر توانمند،
اشعارش بسیار عالی و قابل قبول، احسنت، استفاده کردم،
و تشکر ویژه دارم.
ارادتمند اکبرنژاد، متخلص به ژولیده ثانی
زیباست…
عشق تو یک روز ما را آسمانی میکند…
منتظر اشعار از آسمانی شدن این عشق هستیم…