اشعار عبدالحسین انصاری

 

شعر نخست :

سال‌ها عاشق یک شخص مجازی سخت است

در خیالات خودت قصر بسازی سخت است

مثل این است که کودک شده باشی آن‌وقت

هی تو را باز نگیرند به بازی سخت است

این که دنبال کنی سایه‌ ی مجهولی را

تا به هم‌ خوردن خط‌ های موازی سخت است

این‌ که یک عمر بدون تو قدم بردارم

بین دروازه‌ ی سعدی و نمازی سخت است

گاه جغرافی چشمان تو خیلی ساده ا‌ست

گاه اثبات تو از راه ریاضی سخت است

زیر پیراهن گل مخملی ات پیچیده‌ است

عطر نارنج ولی دست ‌درازی سخت است


 شعر دوم :

می توان یک نيمه را از نیمه ی پر حدس زد

زير و بم های تنت را زير چادر حدس زد

كاش می شد حالت خوشبختی ات را لااقل

پشت اين ديوار از سیمان و آجرحدس زد

گوشه ای کز کرد و با پرواز بر بال خیال

جای جای بوسه ها را با تنفر حدس زد

سیب هايت اول پاییز حتما می رسند

کاش می شد موعدش را با تلنگر حدس زد

آن قدر پاکی که باید با نگاه ساده ای

انتهای خوبی ات را دختر لر حدس زد !

کاش می شد اشک هایت را نمی دیدم ولی

گونه ات را زیر آن باران شرشر حدس زد


 شعر سوم :

تاریخ لای چرخ زمان گیر می کند

تقویم روی فصل خزان گیر می کند

وقتی کنار حوض وضو تازه می کنی

در سینه ی مناره اذان گیر می کند

این قدر ابروان خودت را گره نزن

آرش میان این دو کمان گیر می کند

هربار پلک می زنی انگار ناگهان

دریا درون قطره چکان گیر می کند

در کوچه ها بدون هدف راه می روم

از راه می رسی و زبان گیر می کند

از شهر کوچ می کنی و لقمه های نان

یک باره در گلوی جهان گیر می کند

در پارک ها مجسمه ها پیر می شوند

در پخش ها نوار بنان گیر می کند

هر شب برای عطر تنت آه می کشد

پیراهنی که در چمدان گیر می کند


 شعر چهارم :

عشق وقتی نیمه جان باشد ، تنفر بهتر است

دل اگر با عشق شد بیگانه ، آجر بهتر است

از چه می ترسی ، از اینکه دست چشمت رو شود؟

لااقل روراست بودن از تظاهر بهتر است

تازگی از عکس هایت پی به رازی برده ام

اینکه اندام تو از هر مینیاتور بهتر است

زیر رفتارت بهشتی سرخ پنهان کرده ای

شاید این آتش بماند زیر چادر بهتر است

عاقبت از دست پنهان کاری ات دق می کنم

دکمه را وا کن ، دل سیر از دل پر بهتر است


 شعر پنجم:

می پراند خواب را از چشمم این کاکل زری

هر زمان با خنده برمی دارد از سر روسری

چشم هایش قهوه ی دم کرده ی خوش رنگ ترک

خلق و خویش گیلکی اما مرامش آذری

سعی کردم بارها با بی خیالی رد شوم

از کنار این همه تصویر زیبا سرسری

در کمال ناامیدی تور را انداختم

با کمال میل افتاده ست در آن، این پری

قوی تالاب بزرگ انزلی ! پرواز کن !

از تو ممنونم که با این جوجه اردک می پری

کاش از نزدیک می شد لحظه ای می دیدمت

لحظه ای حتی اگر می شد به چشم خواهری


 شعر ششم :

تو را دل برگزید و کار دل شک برنمی دارد

که این دیوانه هرگز سنگ کوچک برنمی دارد

تو در رویای پروازی ولی گویا نمی دانی

نخ کوتاه دست از بادبادک برنمی دارد

برای دیدن تو آسمان خم می شود اما

برای من کلاهش را مترسک برنمی دارد

اگر با خنده هایت بشکنی گاهی سکوتش را

اتاقم را صدای جیرجیرک برنمی دارد

بیا بگذار سر بر شانه های خسته ام یک بار

اگر با اشک من پیراهنت لک برنمی دارد


 شعر هفتم :

من اندکی از غصه ی بسیار تو بودم

یک قطره ی ناچیز گرفتار تو بودم

بازیچه ی شش سالگی خاطره هایت

در جنگ دروغین تو سردار تو بودم

آن روز که یکپارچه پولک شده بودی

گور پدر  قافیه  دنبال  تو  بودم

افسوس که افتاده ام از رونق و از چشم

افتاده ترین سکه ی بازار تو بودم

یک عمر که همسایه نبودیم من و تو

دیوار به دیوار به دیوار تو بودم


واژگان کلیدی:اشعار عبدالحسین انصاری،نمونه شعر عبدالحسین انصاری،شاعر عبدالحسین انصاری،شعرهای عبدالحسین انصاری،شعری از عبدالحسین انصاری،یک شعر از عبدالحسین انصاری،غزل عبدالحسین انصاری،غزلیات عبدالحسین انصاری،غزل های عبدالحسین انصاری،غزلی از عبدالحسین انصاری،عبدالحسين انصاري.

نویسندگان :
نویسندگان :

امین پیرانی - حامد پیری

نوشته های مرتبط
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها