صائب تبریزی- غزل شماره 827
ای خار و خس بحر ثنای تو سخنها
گنجینۀ گوهر ز مدیح تو دهنها
یک بار بر این نُه چمن سبز گذشتی
سر در پی بوی تو نهادند چمنها
ما و سر آن زلف و پریشانی غربت
گِرد سر این شام بود صبح وطنها
از نقطه توان راه به مضمون سخن برد
غول ره ما گشت درازیّ سخنها
تا شبنم افتاده بر افلاک برآید
خورشید جهانتاب فروهشته رسنها
معمورۀ عشق است که غربت زدگانش
در آب نگیرند گِل از یاد وطنها
نقد دو جهان غنچه صفت در گره توست
تا چند بگردی چو زبان گرد دهنها؟
هر جا که شود خامۀ صائب گهرافشان
تا حشر بماند چو صدف باز دهنها