صائب تبریزی- غزل شماره 4242
زین پیشتر متاعِ سخن رایگان نبود
گرد کسادی از پی این کاروان نبود
شعر بلند پا به سر عرش می نهاد
خورشید پایمال به هر آستان نبود
منقار بلبلان به شکرخنده باز بود
دشنام تلخ در دهن باغبان نبود
نازک شده است خاطر گل، ورنه پیش ازین
در گوش باغ نغمۀ بلبل گران نبود
نام سرشک می برد و آه می کشد
چشمی که بی بدیهۀ اشک روان نبود
رندانه کرد عقل که از بزم زود رفت
مسکین حریف شیشۀ آتش زبان نبود
مرغ دل مرا به قفس ربط دیگرست
در قید بیضه بود که در آشیان نبود
از من مپرس لذت آغوش یار را
دستی که بود در کمرش در میان نبود
صائب چه خوب کرد کزاین ناکسان برید
سوداگر قلمرو سود و زیان نبود