ضرب المثل بار الاغ را که بردارند،پالانش را هم به مقصد نمی رساند
هیزم شکنی، الاغ و شتری داشت و از آنها برای حمل هیزمش کمک می گرفت. هیزم ها را بار آنها می کرد و به شهر می برد تا آنها را به فروش برساند. روزی طبق معمول هیزم هایش را روی دوش الاغ و شتر گذاشت و به سمت شهر حرکت کرد. در میانه راه الاغ […]
حکایت پنجره و آینه
جوان ثروتمندی نزد یک روحانی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. روحانی او را به کنار پنجره برد و پرسید: پشت پنجره چه می بینی؟ جواب داد: آدمهایی که میآیند و میروند و گدای کوری که در خیابان صدقه میگیرد . سپس آینهی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در […]
حکایت اولین و آخرین شعر قاآنی شیرازی
هنگامی که قاآنی در سن هفت سالگی در مکتب خانه بود،کوزه آبی داشته و برای اینکه با کوزه ی شادگران دیگر عوض نشود،این بیت را بر آن نوشت که اولین شعر قاآنی بود: این کوزه ز میرزا حبیب است یک پول ز کوزه گر خریده است در زمان مرگ قاآنی نیز آورده اند که یکی […]
ضرب المثل دل به دل راه دارد
در زمان هایی که هنوز جمعیت کمی از مردم اطلاعی از اسلام داشتند در یمن، شخصی به نام اویس – که به اویس بن عامر یا اویس قرنی مشهور است – زندگی می کرد که به خاطر آشنایی با چند تن از مسلمانان، به اسلام ایمان آورده بود.آوازه ی دینداری و علاقه ی اویس به […]
سنایی اینگونه شروع به سرودن اشعار عرفانی کرد
ابوالمجدالدین سنایی غزنوی – درگذشته به سال ۵۴۵ ه.ق- از شاعران سده ی ششم قمری است که صاحب آثاری چون:”بلخ نامه”،”مطایبه نامه”،”عشق نامه”،”عقل نامه”،”تحریمة القلم”،”حدیقه الحقیقه”،”سیرالعباد الی معاد”و… است.زادگاهش در غزنه و آرامگاهش در غزنین افغانستان است،او در ابتدای شاعری،مدح شاهان غزنوی را می کرد. آورده اند روزی که سنایی می خواست قصیده ی خسروانی خود […]
ضرب المثل کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
روزی بلدرچینی در کشتزاری آشیانه ای برپا کرد. به فرزند خود گفت : ” برو و بر بام خانه ی صاحب ملک بنشین و او را زیر نظر داشته باش تا از زمان کار کردنش بر روی کشتزار آگاه شویم، اگر بر روی کشتزار خود کار کند، حتما آشیانه ی ما نابود خواهد شد ” […]
ضرب المثل اگر خیلی باسوادی برو خط پیشانی خودت را بخوان
روزی مردی تصمیم به فروش کالاهایش گرفت، خورجین بزرگی پر از کالا را روی الاغش گذاشت و سفر خود را آغاز کرد.پس از مدتی حرکت و در حوالی ظهر، به خاطر خستگی و تشنگی تصمیم به استراحت کوتاهی میگیرد.به همین خاطر به سایه ی درختی که چشمه آبی نیز در حوالی آن بود پناه می […]
حکایت هارون و ابن سماک
روزی هارون الرشید از ابن سَمّاک موعظه و پندی درخواست کرد. ابن سماک گفت : ای هارون! بترس از اینکه وسعت بهشت به مقدار آسمانها و زمین است و برای تو، به اندازه جای پایی هم نباشد واژگان کلیدی : حکایت درباره در مورد با موضوع،مقاله متن نوشته،داستان کوتاه،کوتاهی از،حکایتی دنیا فانی روزگار زندگانی زندگی […]
نقد شعر شاه همان و طویله رفتن همان !
روزی ملک الشعرای صبا در خلوت فتحعلیشاه قاجار به حضور نشسته بود ، فتحعلیشاه که گاه شعر می گفت یکی از اشعار خود را در برابر ملک الشعرای صبا با آب و تاب بسیار خواند ! شاه قاجار پس از پایان خواندن شعر خود،از ملک الشعرای دربار پرسید : که ” شعر ما چگونه بود […]
ضرب المثل آواز خر در چمن
در قدیم همانند امروز خبری از حمام در خانه ها نبود و مردم برای حمام کردن به حمام های عمومی می رفتند. در این حمام ها، به خاطر ارتفاع زیاد کف زمین تا سقف و همچنین به خاطر اینکه غیر از حوض آب، چیز دیگری در آن نبود، جای مناسبی برای آواز خواندن بود و […]
ضرب المثل شتر را خواستند نعل کنند،قورباغه هم پایش را بالا آورد
شتربانی در شهر هنگامه ای به پا کرده بود و همه به دور او جمع گشته بودند. شتربان می گفت : ” من از دار دنیا همین یک شتر را دارم، می ترسم روزی به خاطر بارکشی پاهایش آسیب ببیند، به همین خاطر می خواهم به پاهایش نعل بکوبم ” !! برخی از مردم حرف […]
حکایت عالم و راهزن
روزی عالمی پر آوازه، سوار بر مرکب از بیابانی عبور می کرد. فردی را دید نالان، علت را پرسید. گفت: من علیلم توان راه رفتن ندارم. گرسنه ام نای ایستادن ندارم. راه را گم کرده ام، درمانده ام. عالم از اسب پایین آمد و راه مانده را سوار بر اسب کرد تا با خود به […]